جایگاه ورزش و تفریح در نگاه امام خمینی(ره)

امام ورزش را دوست داشتند و آن‏را بهترین و سالم‏ترین تفریحات مى ‏دانستند، ولى رشته خاصى را ترجیح نمى‏ دادند. البته به کشتى و ورزش باستانى بیشتر از بقیۀ ورزش‏ها علاقه داشتند.

برنامۀ منظم پیاده ‏روى را همیشه انجام مى‏ دادند و این برنامه را در تمام ایامى که در نجف، قم و جماران بودند، ترک نکردند. حتى تعریف مى‏ کردند هنگامى که در زندان رژیم شاه بودند، در همان سلول انفرادى قدم مى‏ زدند.

تا اواخر عمر روزى یک ساعت و نیم پیاده ‏روى مى‏ کردند و حرکت‏هاى ورزشى را به راحتى انجام مى ‏دادند.

ایشان همیشه مى‏ فرمودند:  «در ساعت تفریح درس نخوانید و در ساعت درس خواندن تفریح نکنید؛ هرکدام در جاى خود»



منبع: پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 81 و 213،
راوى: مرحوم حجت ‏الاسلام حاج احمد خمینى و خانم عاطفه اشراقى.

کمپین "من هم هستم" با همکاری دنت و بنیاد کودک

جای صبحانه خالی است؛ کمک کنید پر شود.

مشارکت در طرح‌های انسان‌دوستانه برای حمایت از اقشار آسیب‌پذیری امری است بسیار پسندیده و مورد تأیید و احترام، مخصوصاً وقتی همۀ ما در آن سهیم باشیم.

بنیاد کودک بچه‌های مناطق محروم ایران را خوب می‌شناسد و می‌داند که کودکان با استعدادی هستند که راه درس خواندن برایشان دشوارتر از آنی است که ما فکر می‌کنیم و رسالتش این است تا به آنها کمک کند تا بتوانند درس بخوانند.


donation_poster.jpg

بنیاد کودک یک فکر جدید دارد. بچه‌های مناطق محروم ایران، چیزی که در برنامۀ غذایی روزشان پیدا نمی‌شود صبحانه است، وعده‌ای که برای رشد تحصیلی کودکان بسیار ضروری است. بنیاد کودک می خواهد صبحانه را به مناطق محروم ببرد.


danette-childf.jpg


در این طرح که با نام « پروژه صبحانه کودکان مناطق محروم » شکل گرفت با همیاری و حمایت مالی دنت آغاز شده است.
در کمپین « من هم هستم » به‌ازای ثبت نام هر نفر، دنت مبلغ ۱۰۰۰تومان را به این طرح اختصاص می‌دهد و با توجه به هدف‌گذاری ۵۰هزار نفر یاور، مبلغ ۵۰میلیون تومان توسط دنت برای کمک به تهیۀ صبحانۀ کودکان محروم اختصاص داده خواهد شد.

مسئولیت اجتماعی من و شما در حمایت از کمپین « من هم هستم » پیوستن رایگان در آن است، پس همین حالا ثبت نام کنیم.
کافیست نام و نام خانوادگی و ایمیل خود را وارد کنید، در صورت تمایل عکس‌تان را آپلود کنید و حمایت خود از این طرح را با اشتراک گذاری پوستری با عکس خودتان در شبکه‌های اجتماعی اعلام کنید.

منبع

خداحافظ بچه - پارت 4

پارت پایانی

عده ای گفتن چرا چنین مطلبی رو در وبلاگ گذاشتم! باید بگم صبر داشته باشید! اون 3 پارت رو گذاشتم که به اینجا برسم!


-اعضاء.jpg


news-635094871932665136.jpg



سایت اهدای عضو

ادامه نوشته

خداحافظ بچه - پارت 3

این پارت ما قبل آخره!



وداع آخر
مرد آمده است تا امانت بزرگ را بسپارد. تنهاست. اين‌بار اندوه و اين وداع را بايد به تنهايي بگذارد و برود.
بالاي سر دخترك كه مي‌ايستد ديگر تاب و توان مقاومت ندارد. اشك‌هايش جاري شده‌اند و دست‌هاي لرزانش گونه‌هاي دخترك را براي آخرين‌بار به نوازش نشسته است.
وقتي گفتند «آوا» مرگ مغزي شده است به ياد آخرين جملات مادرم افتادم او سال‌ها پيش فوت كرد اما هميشه جملات و سفارش‌هايش را با خودم دارم. مادر مي‌گفت انسان امانتي است از سوي خداوند و اگر در شرايطي قرار گرفتيد كه مي‌توانستيد براي نجات و ادامه زندگي انساني به او كمك كنيد، حتماً اين كار را انجام دهيد.
من هم تصميمم را گرفته بودم. آمده‌ام كه اعضاي بدن «آوا»يم را ببخشم. اين اشك‌ها و اندوه از قلب من و همسرم هرگز پاك نخواهد شد، اما مي‌شود با اعضاي بدن «آوا» آواي خوشبختي را براي چشم‌انتظاران تنها و بي‌پناه سرداد.
پدر بالاي سر آوا ايستاده است. 11 ماه او را در آغوش گرفته و حالا تنها فرصت دارد كه براي يكبار ديگر او را در آغوش بگيرد، ببوسد و نوازش كند. مي‌گويد: چطور نگاهت كنم كه دلم براي ديدنت تنگ نشود. ديگر براي چه كسي لالايي بخوانم. به خواهر دوقلويت چه بگويم. جاي خالي تو را با چه پر كنم.
اين همه درد و تنهايي را چطور براي مادرت بگويم. قصه خاموش شدن آواي تو هنوز برايم باور كردني نيست. دختركم بلند شو و بخند. آخر كالسكه‌ات را چگونه از كالسكه خواهرت مي‌شود جدا كرد. فرشته‌ام به خاطر خدا چشم باز كن و يكبار ديگر به خاطر اين دل‌خسته‌ام لبخند بزن. پدر خداحافظي‌اش را كرده است. چشم به آن دوردست‌ها دوخته و تصوير آن روزها و شب‌ها را در ذهنش مرور مي‌كند.


همان روزي كه منوچهر هادي – كارگردان سريال خداحافظ بچه – از او خواسته بود كه آوا و آيدا در شش ماهگي‌شان در سريال او نقش داشته باشند.
شب‌هاي رمضان را به ياد مي‌آورد. همان شب‌هايي كه در كنار سفره افطار دوقلوها را روي پاهايش مي‌نشاند و چشم به صفحه تلويزيون مي‌دوخت تا وقتي مهراوه شريفي‌نيا - بازيگر نقش اول سريال – دوقلوها را در آغوش مي‌گيرد، يك دل سير بچه‌هايش را ببيند.
عطر معنويت قلب خسته و شكسته مرد را دربرمي‌گيرد. پدر چشم‌هايش را به راهرويي مي‌دوزد كه انتهاي آن اتاق پيوند و بخشش است.
پدر دست‌هايش را به سوي آسمان بلند مي‌كند. قطره اشكي آرام از گونه‌اش جاري مي‌شود و زير لب مي‌گويد: خداحافظ بچه.

ادامه دارد ...


منبع این 3 پارت اینجا

خداحافظ بچه - پارت 2



به نزديك‌ترين بيمارستان كه رسيديم همسرم را تحت عمل جراحي قرار دادند. خودم وضعيت مناسبي نداشتم ولي از وضعيت دخترانم نگران بودم. آنقدر پرسيدم تا بالاخره يكي از پزشكان در حالي كه مي‌خواست آرام باشد، خبر تلخي را به من داد. وقتي شنيدم آوا پس از پرتاب شدن از ماشين به بيرون سرش به شدت با زمين برخورد كرده و دچار مرگ مغزي شده است، دنيا جلوي چشمانم تيره و تار شد.
باور نمي‌كردم ديگر آواي او را نمي‌توانم بشنوم. باورش سخت بود كه ديگر چشم‌هايش را باز نكند.
اين مرد افزود: به علت وضعيت همسرم پزشكان به من توصيه كردند كه در مورد «آوا» و شرايط او با همسرم صحبتي نكنم به همين علت وقتي به ملاقات همسرم رفتم و او سراغ بچه‌ها را گرفت، تنها آيدا را به او نشان دادم. او از من سراغ آوا را گرفت. به او گفتم زخمي و در بخش نوزادان بستري است. زنم اصرار داشت كه «آوا» را ببيند. نگران بود كه مبادا بچه‌اش گرسنه باشد. نمي‌دانست كه براي هميشه آغوش او در حسرت آوا تنگ خواهد شد.

ادامه دارد ....

خداحافظ بچه - پارت 1


حادثه سياه
شش سال پيش بود كه محمد كريمي و فهيمه شعباني ازدواج كردند. پس از مدتي خداوند به آنها دوقلوها را داده بود.
محمد كريمي در اين مورد مي‌گويد: دوقلوها كه به دنيا آمدند اسم‌شان را آيدا و آوا گذاشتيم. زندگي با حضور آنها آنقدر زيبا شده بود كه هر روز با شور و شوق خودم را به خانه مي‌رساندم، تا آنها را در آغوش بگيرم.
هديه‌هايي كه خداوند به من عطا كرده بود براي من و همسرم بسيار عزيز و گرانبها بودند. پدر با بغض مي‌گويد: هيچ پدري نيست كه لحظه‌هاي شيرين بزرگ شدن فرزندانش را از ياد ببرد و من هر روز و هر لحظه اين لحظه‌ها را با خودم مرور مي‌كنم.
آوا زودتر از آيدا به دنيا آمده بود. وقتي به من بابا مي‌گفت و خودش را چاردست و پا به من مي‌رسانيد تا او را در آغوش بگيرم، انگار دنيا را به من مي‌دادند و حالا چقدر دنياي من خالي شده است.
پدر در حالي كه اشك مي‌ريزد ادامه مي‌دهد: احساس مي‌كردم همسرم خسته است به همين علت تدارك يك سفر را دادم تا به ملاير برويم تا هم سفري كرده باشيم و هم اقوام را ديده باشيم.
آن روز هم جمعه بود كه به طرف تهران برگشتيم. در اتوبان قم به طرف تهران در حال حركت بوديم. همسرم روي صندلي عقب كنار بچه‌ها نشسته بود. هميشه هر وقت سفر مي‌رفتيم او روي صندلي عقب كنار بچه‌ها مي‌نشست تا بيشتر مراقب آنها باشد لحظاتي قبل از وقوع حادثه همسرم آيدا را در آغوش گرفت تا به او شير دهد و «آوا» هم روي صندلي خواب بود.
پدر كه با يادآوري آن لحظات بشدت دگرگون شده است، مي‌گويد: در همين لحظات بود كه يكدفعه متوجه صدايي از عقب ماشين شدم. از صدا متوجه شدم كه لاستيك عقب تركيده است. همه‌چيز خيلي سريع اتفاق افتاد. كنترل ماشين از دستم خارج شده بود. ماشين وارد گذرگاه خاكي كنار اتوبان شده بود و من هيچ كنترلي روي ماشين نداشتم. وقتي ماشين واژگون شد من تنها صداي فريادهاي همسرم را مي‌شنيدم. همه‌چيز در عرض چند ثانيه روي داد و من پس از چند ثانيه از ماشين به بيرون پرتاب شدم.
پدر در حالي كه نمي‌توانست آن حادثه را باور كند، افزود: در حالي كه بين بيهوشي و هوشياري قرار داشتم متوجه حضور افرادي مي‌شدم كه ماشين‌هايشان را نگه داشته و براي كمك خود را به ما رسانيده بودند. آنها همسرم را از درون ماشين بيرون آوردند. دقايقي بعد كمي هوشيارتر شدم. درد شديدي در دست چپم حس مي‌كردم و از سرم خون جاري شده بود. در آن لحظات سراغ دوقلوها و همسرم را مي‌گرفتم و تنها به سلامت آنها فكر مي‌كردم.
امدادگران كه رسيدند از آنها شنيدم كه آيدا چون در آغوش مادرش بوده كاملاً سالم است ولي آوا از ماشين به بيرون پرت شده است. همسرم نيز به علت واژگون شدن ماشين و وارد شدن ضربه به اتاقك ماشين و تلاش براي محافظت از آيدا دچار آسيب شديد در ناحيه گردن و نخاع شده بود.


ادامه دارد .....

سبک زندگی یک بار مصرف

سبک زندگی یکبار مصرف!

سالها بعد، سفره های ساده لبه توری جای سفره های طرح دار را گرفت و گل سرخی ها برچیده شد و نوبت به ظروف پیرکس و آرکوپال و سرامیک رسید. تحول و تجدد به همین جا ختم نشد بلکه این تغییرات،سفره ایرانی را در فهرست سنت های در آستانه انقراض قرار داد. تا حدی که این روزها، کمتر کسی در خانه های چند ده متری برای میهمانانش، سفره ای می اندازد از این سمت خانه تا آن سوی دیگر. میزها جای سفره ها را گرفته اند و باکلاسی در این تعریف شده است که بشقاب میهمان را کف دستش می گذارند و دور یک میز می چرخانند تا تمام فتوحاتش در حمله همزمان میهمانان به سمت غذاها را در یک ظرف، تلنبار کند و با پیدا کردن کنجی امن در خانه، غذا را ببلعد تا سهمی از «دسر» هم بتواند داشته باشد!

اما آنچه در این نبرد سخت، بیش از پیش چشم نوازی می کند این است که سفره روی میز «یک بار مصرف» است، ماست ها و سالادها هم در ظروف یک بار مصرف، مستقیم از فروشگاه آمده اند، زحمت طبخ غذاها را هم رستوران سر کوچه کشیده است، نوشیدنی ها هم که با همان ظروف پلاستیکی، ردیف شده اند، دسرها هم به تعداد نفرات، از بقال سر کوچه خریده شده است، می ماند بشقاب ها و قاشق و چنگال ها که آنها را هم اگر بد نبود، یک دفعه یک بار مصرف می گذاشتند تا با صدای زنگ پایان خوردن، فقط زحمت گره زدن سفره با تمام محتویاتش به دوش میزبان می ماند و همه چیز راهی سطل زباله می شد.  این سبک از زندگی و میهمان نوازی را بیشتر زوج های جوان دنبال می کنند، زوج هایی که از صبح تا شب، مشغول کار بیرون از منزل هستند و میهمانی های اینچنینی را کم دردسر می دانند اما هزینه های این میهمانی ها هم برای سلامت، هم طبیعت و هم برای اقتصاد یک خانواده، کمر شکن است.

ادامه نوشته

باید و نباید های تغذیه در ماه مبارک رمضان


ادامه نوشته